مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بـاری خـراب دارم و حـالا شکـستهام عـبـدی اسـیر هـستـم و آقا شـکـستهام دسـتم بـگـیر فـاتـحِ دلهایِ مضطرب من مـدّتیست از غـمِ دنـیـا شکـستهام حال و هوایِ سابقم از کف به در شده در زیرِ بارِ غـصّه و غـمها شکستهام چشمانِ خشگ و کویری نمیدهد سودی زمـزم بده به دیده که دریا!! شکستهام مانند یک وبال.. به گردن فتـاده است این نامهای که مانده ز امضا؛ شکستهام بـیتــو هــوایِ تـازه نـدارد دیــارِ مـا از تـنـگیِ نَـفَـس؛ گـلِ طاهـا شکستهام سـالی گـذشت پُـر ز حوادث پُراز بلا از شـدّتِ بـلاست که مـولا شـکـستهام تـیـره شده زمـانۀ من پس طـلـوع کن عمری در انتظارِ دیدنِ فردا شکستهام چـشـمانِ نم زدهام را دمـی تـماشا کن حالا مـیانِ روضـۀ زهـرا شـکـسـتهام |